کد خبر : 103223
تاریخ انتشار : پنجشنبه 27 آبان 1400 - 23:10
-

«آق تُنگُلی»

«آق تُنگُلی»

خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)- افسانه‌های مردم ایران پسری بود به اسم آق تُنگُلی  که با مادرش زندگی می‌کرد. یک روز به مادرش گفت: «ننه‌جان دلم آش سرکه می‌خواهد». مادرش گفت:« تو برو سرکه بیار تا من برات آش بپزم». او رفت که سرکه بیاورد در راه به کلاغی برخورد. کلاغ به او گفت: «کجا می‌روری».

«آق تُنگُلی»

خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)- افسانه‌های مردم ایران

پسری بود به اسم آق تُنگُلی  که با مادرش زندگی می‌کرد. یک روز به مادرش گفت: «ننه‌جان دلم آش سرکه می‌خواهد». مادرش گفت:« تو برو سرکه بیار تا من برات آش بپزم». او رفت که سرکه بیاورد در راه به کلاغی برخورد. کلاغ به او گفت: «کجا می‌روری». او گفت: «می‌روم از خانه قاضی سرکه بدزدم.»  کلاغ گفت: «من هم می‌آیم». همین‌طور رفتند تا در راه به یک گربه ، یک سگ، و یک زنبور رسیدند که همگی با هم همراه شدند.

وقتی به خانه قاضی رسیدند، شب شده بود. سگ پشت درخت‌ها خوابید. کلاغ رفت و روی یک درخت نشست. زنبور خود را در یک قوطی کبریت قایم کرد. گربه‌ هم رفت و توی اجاق خوابید. آق تنگلی هم رفت توی خمره برای دزدیدن سرکه.

قاضی از سر و صدا بیدار شد و زن خود را بیدار کرد و گفت که یکی دارد سرکه می‌دزدد. زن رفت که کبریت را بردارد، زنبور به دستش زد و گفت:« آخ دستم! مرده شور سرکه تو را ببرد. خودت برو ببین چه خبره!»

قاضی گفت: «برو از اجاق آتش بردار و چراغ را روشن کن». زن رفت از اجاق آتش بردارد که گربه او را چنگ زد. زن به  حیاط رفت و گفت: «خدایا این چه بساطیه امشب که به آن دچار شده‌ام.» که کلاغه از بالای درخت پرید و او  را نوک زد. زن آمد در حیاط را باز کند و بگذارد و برود که سگ پاچه او را گرفت.

آق تنگلی کوزه خود را پر از سرکه کرد و آمد با رفقایش به خانه ننه‌اش رفتند. ننه او برایش آش سرکه پخت و با رفقایش نشتند به خوردن آش.

نمونه‌ای از نثر قصه به لهجه خراسانی: یَکِ بود یَکِ نبود. غیر از خدا هیشکِه نبود. یَکِ آق تنگلی بود. یکِ ننه داش. یَکَ روز به ننش گُفْ:«ننه جان، مو آش سرکه مُخام». ننش بِزِشْ گف: «برو سرکه شَهْ بیار تا مویمْ بَرِت آش بِپزُم.» آق تنگلی به ننش گف:«تو آش رَهْ بار بِذار مَویْم الان مُرُم سرکه می‌بَرُم.» ای رَهْ گفت و رفت و رفت و رفت تویِ را یَکَ کُلاغِهْ رسید. کلاغه بزش گف:« آق تنگلی کجا مِری؟» آق تنگلی گف:« مُرُم از خَنَهْ‌ی آخونُدم یَک کَمِهْ سرکه بُدُزدم.» گفت:«مویَم میام.»

در توضیح علی‌اشرف درویشیان و رضا خندان مهابادی درباره این قصه در کتاب «فرهنگ افسانه‌های مردم ایران» که در نشر ماهریس منتشر شده، آمده است: قصه «آق تنگلی» از جمله قصه‌هایی است که در آن روح همکاری و اتحاد برای انجام هدفی به چشم می‌خورد. گرچه روایت جا افتاده‌تری از این قصه در کتاب «افسانه‌ها، نمایشنامه‌ها و بازی‌های کردی» تحت عنوان «لاک‌پشت و دوستانش» آمده؛ اما قصه‌ آق تنگلی نیز با داشتن رنگ خاص محلی دارای ویژگی چشم‌گیری است. مسأله مهم و اساسی در این قصه و روایت‌های دیگر آن، استفاده از خواص و استعدادهای ویژه اشیاء و حیوانات است. مثلا در این قصه، گربه و سگ، کلاغ و زنبور هرکدام مطابق استعداد و توانایی خود در پیشبرد اهدافشان همکاری می‌کنند. این قصه به زبان شیرین محلی خراسانی نوشته شده که خواندن آن لذتی بیش از خود قصه دارد.

منبع:ایسنا

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

روز برفی

شب برفی

تیتر باران

شب پاتوق

banichap.com

ظروف یکبارمصرف گیاهی

ترانسدیوسر IME

دوره آموزش رپورتاژ آگهی

چاپ و بسته بندی

خرید رپورتاژ آگهی

مایکروسافت  شیائومی

  سامسونگ  گوشی  

مارک  اینتل 

 گواهینامه  قرمز 

 گورمن  تبلت

  آیفون  طراحی  

لایکا  تایوان

  یوتیوب  دوربین 

 اندروید  تاشو

  چین  گلکسی  پیکسل 

 ساعت  ای‌بی

  هوشمند  سطح 

 جدید  شرکت 

 معرفی  تجاری

  طرح